به گزارش مجله خبری نگار، آخرین بار از همین مسیر عبور کرده بود، خوب به خاطر داشت حتی تعداد قدمها را...
دوباره هوای آزمودن به سرش زده بود آزمون شدن. باز هم آیین آب و تشنگی را مرور میکرد، باز هم دستانش بر تربتی مقدس فرود میآمد و پیشانیاش را به جلوه گاه آسمان میسایید.
آمده بود که بار دیگر تجدید پیمان کند؛ با ابدیت تاریخ، با مقتدایی که شهید و شاهد است. با سلحشوری که از پس سالها و قرنها هنوز علم بر دوش داشت.
آری با حسین (علیه السلام) و علمدارش ابوالفضل (علیه السلام).
یک به یک نخلها را مینگریست و مسیر بین الحرمین را پیش میرفت. چقدر این چند قدم را دوست داشت و چقدر در ذهنش، آن را دوره کرده بود.
محدودهای مقدس که از هر سو در احاطه نور بود. بارگاه امام حسین (علیه السلام) حیات و شجاعت میبخشید و بارگاه ابوالفضل (علیه السلام) ایثار و رشادت. انگار تاریخ در همین جا متجلی میشد.
گامهایش را آهستهتر کرد، یاد روزهای افتاد که به همه چیز شک کرد و عشق به حسین راهبلد شد.
حالا مقابل حرم قرار گرفت، غوغایی بود. مردم به پاسداشت تاسوعا و عاشورای حسینی، از هر قشر و هر سنی در بین الحرمین منتظر اذن ورود بودند.
همچون سایرین، دست ادب بر سینه گذاشت و داخل شد:
اسلام علی الحسین
و علی علی بن الحسین
و علی اولاد الحسین
و علی اصحاب الحسین
هنوز زمزمهاش تمام نشده بود که اشکها جاری شد. درک آن لحظه برایش قابل هضم نبود و وجودش مالامال از تلاطم میشد.
از امام حسین، شرافت و انسانیت آموخته بود و روزگاری که از همه جا و همه کس، ناامید شده بود با توسل به ابوالفضل (علیه السلام) نجات یافت. روزگاری که تنگنای معیشت و گرفتاری زندگی، ایمانش را کمرنگ میکرد.
اینک مقابل ضریح رسید، یک دست بر سر و دست دیگر بر سینه گذاشت و بار دیگر سلام داد، انگار ندایی علیک سلام میگفت...
ضریح علی اکبر (علیه السلام) و علی اصغر (علیه السلام) که در کنار پدر بودند، داستانهای دلدادگی کربلا را به خاطرش آورد و شناسنامه هفتاد و دو تن که در کنار ضریح متبرک امام قرار داشت را از نظر گذراند.
با خود اندیشید، برکات روضهها و ذکر مصیبتها چیست؟ و بلافاصله به یاد آورد حکایات نقل شده از کراماتی که حاصل از مرثیهخوانی و عزاداری بر امام حسین بود.
رو کرد به جمعیت، چهره هر کدام از زائران، قصهای تازه برای طی مسیر بود. مسیری روشن که به عشق امام حسین ختم میشد و انسان را به تعالی میرساند.